ضایع شدیم...
يکشنبه 23 شهريور 1393
دیشب خعلی حیف شد
خاله کوچیکمم اومده بودن خونمون
بازی که داشت شروع میشد شوهر خاله ام گفت:مینا بیا شرت ببندیم
گفتم باشه
گفت تو میگی کجا
من گفتم ایران
شوهر خاله ام گفتم نمیشه منم میگم ایران
ولی یه دفعه خاله ام در اومد گفت
من میگم ایران میخوره
شرتم گذاشتیم سر فسفودی
دو ست اول که باختیم من شوهر خاله ام رو نگاه کردمو گفتم عمو ضایع شدیم
اونم منو نگاه کرد و لبشو گاز گرفت
ولی عموم گفت ما که میدونیم 3 0 میخوریم فرشته بریم
عمو و خاله فرشته رفتن
ولی وقتی بردیم مردم از خوشی
عمو بزن قدش...
میخواستم فردا بزنگم به خاله فرشته حالشو بگیرم ولی حیف
خاله کوچیکمم اومده بودن خونمون
بازی که داشت شروع میشد شوهر خاله ام گفت:مینا بیا شرت ببندیم
گفتم باشه
گفت تو میگی کجا
من گفتم ایران
شوهر خاله ام گفتم نمیشه منم میگم ایران
ولی یه دفعه خاله ام در اومد گفت
من میگم ایران میخوره
شرتم گذاشتیم سر فسفودی
دو ست اول که باختیم من شوهر خاله ام رو نگاه کردمو گفتم عمو ضایع شدیم
اونم منو نگاه کرد و لبشو گاز گرفت
ولی عموم گفت ما که میدونیم 3 0 میخوریم فرشته بریم
عمو و خاله فرشته رفتن
ولی وقتی بردیم مردم از خوشی
عمو بزن قدش...
میخواستم فردا بزنگم به خاله فرشته حالشو بگیرم ولی حیف
اون شب به زور خوابیدم
یه کلمه حرف میزدی خواهرم بهم میگفت
به جای اینکارا بشین درستو بخون
ولی بازم خوب بود
راستی
تولد اقای کوچ مبارک
تقدیم به شما....
[ ]
+ نوشته شده در ساعت 18:57 توسط مینا